زن لوط و زن نوح
قرآن كریم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبیین كرده ومىفرماید:
ضرب الله مثلا للذین كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین (1)
خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند وبه آنها خیانت كردند وكارى از دستشوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.
در این جا خداوند نمىفرماید
«ضرب الله مثلا لللاتی كفرن»
ونمىفرماید
«ضرب الله مثلا للنساء الكافرات»
نمىگوید خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مىگوید نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذین كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتی كفرن» بنابراین معلوم مىشود این «للذین كفروا» به معناى مردان كافر نیستبلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خیانت نیز در اینجا، خیانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)
خیانت نكنید به خدا ورسول وخیانت نكنید به امانتهایتان.
به پیامبر خیانت كردن، یعنى، با دین او بد رفتارى كردن. در اینجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به این دو پیامبر كه یكى از آنها پیامبر اولواالعزم است ودیگرى حافظ شریعت ابراهیم علیه السلام، خیانت كردند، یعنى مكتبشان را نپذیرفتند، واینها نمونه مردم تبهكار وكافرند.
بنابراین معلوم مىشود كه اگر سخن از «الذین» و «امنوا» ومانند آن استبنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همین آیه هم كه فرمود قیل ادخلا النار مع الداخلین اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنیه مذكر است، تثنیه مؤنث هم هست، اما این كه «داخلین» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.
زن فرعون
قرآن كریم دو نمونه خوب از زنان را نیز به عنوان الگو ذكر مىكند، زنان با فضیلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مىشمارد ودرباره آنها چنین مىفرماید:
و ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین (3)
براى كسانى كه ایمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پیش خود در بهشتبراى من خانهاى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبیر قرآن در آیه این نیست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مىفرماید: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برین از این زن الگو مىگیرد، نه این كه فقط زنان باید از او درس بگیرند.
ذات اقدس اله در این آیه نیز نمىفرماید:
«و ضرب الله مثلا لللاتی امن امراة فرعون»
بلكه مىفرماید: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذین امنوا
امراة فرعون یك چنین زنى در خانهاى زندگى مىكرد كه صاحب آن خانه ادعاى:
انا ربكم الاعلى (4)
پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:
ما علمت لكم من اله غیری (5)
براى شما خدایى غیر از خودم نمىشناسم.
در سر مىپروراند وادعاى انحصار مىنمود. ذات اقدس اله در قرآن كریم به صورت حصر مىفرماید:
سبح اسم ربك الاعلى (6)
تسبیح كن نام پروردگار والاى خود را.
كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراین، دو نفر به عنوان اعلى نمىتوانند یافتشوند، فرعون نیز با گفتن این كلمه داعیه انحصار داشت واین اعلى بودن را ادعا مىكرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبیت را داشت، مدعى توحید ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمىگفت. او مىفت: نه تنها من خدایم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله» شعار «لا اله الا انا» را سر مىداد ودر چنین خانهاى بانویى نشات گرفت كه نمونه مردم متدین است.
قرآن در مقام ذكر فضائل این بانو مهمترین آنها را در بعد دعا مىداند كه در این دعا شش نكته مهم اخذ شده است.
علت این كه این بانو نمونه مردم خوب استبه خاطر آن است كه در نیایشش به ذات اقدس اله عرض مىكند: اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة.
این زن در كنار خدا، بهشت را مىطلبد. دیگران بهشت را مىطلبند، ودر دعاهایشان از خداوند:
جنات تجری من تحتها الانهار (7)
بهشتهایى كه از زیر آنها نهرها جارى است.
درخواست مىكنند، اما این بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مىكند. نمىگوید «رب ابن لی بیتا فی الجنة» ونمىگوید «رب ابن لی بیتا عندك فی الجنة» بلكه مىگوید: رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة اول عند الله را ذكر مىكند بعد سخن از بهشت را به میان مىآورد. یعنى اگر سخن از:
«الجار ثم الدار» (8)
اول همسایه بعد منزل خود.
است، این بانو هم مىگوید: «الله ثم الجنة» البته جنتى كه عند الله باشد، با جنتى كه تجری من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در این نیایش ششگانه یا دعاى شش بعدى دو درخواستبه تولى بر مىگردد یكى لقاء الله ودیگرى بهشت. یعنى یكى «جنة اللقاء» ودیگرى جنات تجری من تحتها الانهار وچهار خواسته دیگر هم به تبرى بر مىگردد:
1 - ونجنی من فرعون 2 - وعمله 3 - نجنی من القوم الظالمین 4 - و «اعمالهم» كه محذوف است.
آنجا كه مىفرماید نجنی من فرعون وعمله خواسته او این نیست كه: خدایا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگوید خدایا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسید، دستبه ظلم بیالاید. اما این بانو عرض مىكند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زیر بار شرك فرعون نروم وخود نیز داعیه ربوبیت در سر نپرورانم رب نجنی من فرعون وعمله. سپس مىگوید ونجنی من القوم الظالمین چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون یا سایر ستمكاران بیفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مىكند ونجنی من القوم الظالمین و «اعمالهم» به قرینه نجنی من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اینگونه موارد جایز است.
بنابراین بانویى كه تا به این حد عالى مىفهمد ودر خواستههایش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مىكند، آیا این زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ یا به تعبیر قرآن كریم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ویژه مریم علیها السلام نمونه چهارمى را كه قرآن بیان مىكند حضرت مریم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آیه بعد براى گرامیداشت مقام خاص مریم مىفرماید:
و مریم بنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقتبكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتین (9)
ومریم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دمیدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاى او را تصدیق كرد واز عبادت پیشگان بود.
یعنى
«و ضرب الله مثلا للذین آمنوا مریم ابنت عمران»
وچون مقام مریم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اینها را یكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در یكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در یك آیه ذكر شدند. حضرت مریم در اثر احصان، صیانت، عفت ودر اثر دریافت آن روح غیبى به جایى رسید كه صدقتبكلمات ربها وكتبه وكانت من القانتین گشت.
از این چهار نمونه سوره تحریم به خوبى بر مىآید كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن یا مرد ندارد.
پس در ارزیابى مقام وكمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش كرد. گرچه در تربیت مریمسلام الله علیها حضرت زكریا نیز نقش داشت لیكن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت كه مادر پیغمبر بزاید وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واین كه ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود كه مىدانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.
خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد ومىدانست كه از عهده آن برنیامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضیلتبه آنها فقط از باب:
معذرة الى ربكم (10)
واتمام حجتبود لذا به آنها فضیلت داد، ولى سمت وماموریت نداد. زیرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموریت وسمتى پیدا كند به مبانى دین صدمه مىزند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم درونىخود اثر فرشتهها را دید وگفت:
بصرت بما لم یبصروا به (11)
من دیدم چیزى را كه توده ناظران ندیدند، ولى به جاى این كه از آن اثر فیض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نیز، كسى بود كه طبق یك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:
و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها (12)
خبر آن كس را كه آیات خود را به او تعلیم داده بودیم واز آن دور شد براى آنان بخوان.
ما یك قشر روشن، یك لباس فاخرى بر پیكر او پوشاندیم اما او از این پوست درآمد.
اینها نمونههاى قرآنى است مبنى بر این كه خدا مىداند كه به چه كسى سمتبدهد، لذا فضیلت را مىدهد تا معلوم شود، كه عدهاى عمدا فضیلت را به رذیلت تبدیل مىكنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمىدهد.
الله اعلم حیثیجعل رسالته (13)
ذات اقدس اله مىداند كه به چه كسى ماموریتبدهد. او نظیر بشرهاى عادى نیست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، وبگوید: من كه درونبین نبودم. خداوند متخلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به كسى كه از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد اما كسانى كه ذات اقدس اله مىداند، با حسن اختیارشان پایدار وپایبند هستند، اینها را مىپذیرد ومریم از این نمونه بود. بنابراین گرچه او در بدو پیدایش، كودكى بیش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضیلتبدهد او در حفظش پایدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مىخواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مىسپارد، واز آن به بعد است كه:
و كفلها زكریا (14)
خدا زكریا را كفیل او قرار داد.
یعنى «جعل الله سبحانه وتعالى لزكریا كفیلا لها»، «كفل» در این جمله دو مفعول گرفته است «مكفل» خدا است وخداى متعال مریم را در تحتسرپرستى زكریا علیه السلام كفالت نمود «وكفلها زكریا» نه «تكفلها زكریا» زكریا علیه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى. این چنین نبود كه قرعه خود به خود به نام زكریا علیه السلام بیفتد، لذا فرمود: اینها قرعه زدند وخیلىها شیفته بودند كه این كودك را سرپرستى كنند:
و ما كنت لدیهم اذ یختصمون (15)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند.
وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارك زكریا علیه السلام خورد، به خواستخدا قرعه به نام او در آمد.
و ما كنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یكفل مریم (16)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام یك مریم را كفالت كند.
خدا مىفرماید: ما طورى برنامه را تنظیم كردیم كه خود مكفل شویم وزكریا متكفل ومریم تحت كفالتباشد. واین در مرحله بقاء است كه پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پیدایش وتكونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سایه تربیت آن بانو بود.
ارزیابى مقام مریم از نظر مفسرین
نكتهاى كه در ارزیابى مقام حضرت مریم باید مورد توجه قرار گیرد این است كه قرآن كریم درباره تربیت مریم عذراء علیها السلام مى فرماید: هرگاه حضرت زكریا علیه السلام وارد مىشد روزى خاصى را در حضور آن بانو علیها السلام مىدید.
كلما دخل علیها زكریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لك هذا قالت هو من عند الله یرزق من یشاء بغیر حساب (17)
هرگاه كه زكریا در محراب بر او وارد مىشد نزد او نوعى خوراكى مىیافت. گفت: اى مریم این از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: این از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد بىشمار روزى دهد.
وهمچنین فرشتگان بامریم سخن مىگفتند وسخنان مریم را هم مىشنیدند بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مىآمیختند، هم مریم آنها را مىدید وهم آنها را مرآى مریم قرار مىگرفتند. اینها تعبیرات بلندى است كه قرآن درباره مریم دارد.
ونیز در تبیین مقام والاى مریم مىفرماید:
و اذ قالت الملائكة یا مریم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمین یا مریم اقنتی لربك و اسجدی و اركعی مع الراكعین (18)
وهنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مریم، خداوند تو را برگزیده وپاك ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مریم، عبادت خدا كن وسجده كن وباركوع كنندگان راكع باش.
یعنى فرشتگان فراوانى با این بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفایش با خبر كردند كه تو صفوة الله، مطهره ودر میان زنان عالم ممتازى، دائما به یاد حق باش، سجود، سجود وركوع را فراموش مكن واز اهل ركوع باش.
ونیز بشارت حضرت مسیح را به او دادند:
اذ قالت الملائكة یا مریم ان الله یبشرك بكلمة منه اسمه المسیح (19)
وهنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مریم خداوند تو را به كلمهاى از جانب خود كه نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مىدهد.
اینها نمونههایى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مریم علیها السلام است. در تبیین این بخش از زندگى حضرت مریم علیها السلام گروهى از معتزله نظیر زمخشرىدر كشاف راه تفریط پیموده وگمان كردهاند آن بانو نمىتواند به این مقام رسیده، واز كرامتبرخوردار شود، وسخنان فرشتهها را بشنود، وبشارت «صفوه بودن» را از فرشتهها دریافت كند، ومژده مادر پیغمبر شدن را از آنها تلقى نماید، لذا گفتهاند این همه فضائل كه نصیب مریم علیها السلام شده استیا به عنوان معجزه زكریا علیه السلام ویا به عنوان پیش درآمد اعجاز عیسى علیه السلام است، كه این را از نظر اصطلاح كلامى «ارهاص» مىگویند همانگونه كه قبل از قیامتیك سلسله امور خارق عادتى رخ مىدهد كه از آنها به عنوان «اشراط الساعة» تعبیر مىكنند، قبل از ظهور، یا میلاد یك پیامبر نیز، یك سلسله امور خارق عادتى رخ مىدهد كه اینها نشانه ظهور یك پیامبر الهى است ودر كتابهاى كلامى از این امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبیر شده است.
گروهى دیگر نظیر «قرطبى» -از مفسران معروف اهل سنت وهمفكران او راه افراط رفته ومعتقدند مریم داراى سمت نبوت بوده است، زیرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده واو را از وحى باخبر كردهاند واز راه الهام، مساله صفوه وطهارت او را به او اعلام نموده وبشارت مادر پیغمبر شدن را به او اعطا كردهاند وگفتهاند: چون مریم علیها السلام وحى فرشتهها را تلقى كرده وفرشتهها بر او وارد شده وگفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسیده، پس پیامبر است، زیرا گمان كردهاند فرشتگان بر هر كس نازل شوند و وحى بیاورند واو فرشتهها را ببیند، پیامبر است.
اما علماى امامیه كه در طریق قسط وعدل سیر مىكنند، بر این اعتقادند كه تمام این مقامات وكرامتها مربوط به خود مریم علیها السلام استیعنى وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، ونباید اینها را به حساب اعجاز زكریا علیه السلام گذاشت، واز طرف دیگر، مریم به مقام رسالت ونبوت تشریعى نرسیده است. این دو مطلب را مفسران گرانقدر امامیه، به استناد ظواهر قرآنى، تبیین مىكنند.
اما مطلب اول كه همه این كرامتها تعلق به خود مریم علیها السلام دارد، به دلیل ظواهر قرآن است كه فرشتهها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غیب وسروش نهان، بلكه براى او مشهود شدند. همچنانكه این خطابها ونداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى كرده است چنانچه قرآن مىفرماید:
فتمثل لها بشرا سویا (20)
پس چون بشرى هماهنگ بر او نمایان شد.
آن فرشته گفت كه من از طرف حق آمده ومامورم كه به تو فرزندى عطا كنم.
قال انی رسول ربك لاهب لك غلاما زكیا (21)
ظاهر این آیات آن است كه خود مریم علیها السلام به تنهایى این مقامات را دریافت كرد واین مقام مریم علیها السلام بود كه باعثشد زكریا علیه السلام از خداى سبحان فرز دى طلب نماید:
هنالك دعا زكریا ربه (22)
این چنین نبود كه معجزه زكریا در مریم ظهور كرده باشد بلكه كرامتهاى مریم موجب آن شد كه زكریا از خدا یحیى را طلب كند وفرزند «رضیی» ازخداى سبحان مسالت نماید.
علاوه بر این كه سفارش به قنوت ودوام عبادت وخضوع مستمر، وسجود وركوع، نشانه مقام خود مریم علیها السلام است ونیز اوصافى كه ذات اقدس اله براى این بانو ذكر مىكند، نشانه آن است كه شخصیتخود مریم موجب شد تا فرشتهها را ببیند وبا آنها سخن بگوید وسخنان آنها را بشنود. لذا خداى سبحان از مریم به عنوان صدیقه یاد مىكند ومىفرماید:
و صدقتبكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتین (23)
و امه صدیقة (24)
یعنى عیسى علیه السلام داراى مادرى بود كه سخنان غیب را تصدیق مىكرد، او نه تنها صادق بود بلكه از صدیقین به شمار مىآمد. واین صدیق بودن او، وصحه گذاشتن ذات اقدس اله بر این موضوع، نشانگر آن است كه همه این فضائل از آن خود اوست.
البته این كه زمخشرى وهمفكران او معتقدند این كرامتها به خاطر زكریا ویا به عنوان پیش درآمد معجزه حضرت مسیح بوده، نه براى آن است كه زن نمىتواند به این مقام برسد، بلكه براساس تفكر ناصواب معتزله، نه تنها زن بلكه هیچ مردى هم نمىتواند به مقام كرامتبار یابد، وتنها انبیا هستند كه مىتوانند معجزه داشته باشند وغیر از انبیا كسى نمىتواند از كرامتبرخوردار باشد خواه زن باشد یا مرد. واین سخن در جاى خود ابطال شده است، زیرا كرامت غیر از معجزه است. معجزه اختصاص به انبیا دارد ولى كرامتبراى همه اولیاى الهى هست، با این توضیح كه، اگر خرق عادت با ادعاى نبوت همراه بوده وبا تحدى آمیخته باشد،این را معجزه مىگویند، وگرنه كرامت است.
كارى كه «مسیلمه كذاب» كرد خرق عادتى بود به عنوان اهانت وكارى كه مؤمنین غیر ولى دارند (وگاهى دعاى آنها مستجاب مىشود) به عنوان اعانت است وبراى اولیا بالاتر از اعانت، كرامت است وبراى انبیا، بالاتر از كرامت، اعجاز است.
نظریهاى راهم كه افراطىها نظیر قرطبى وهمفكران او پنداشتهاند، بر اساس یك قیاس منطقى است لیكن حد وسط در آن قیاس تكرار نشده ویا كلیت كبرى مخدوش است وچون قیاس، واجد شرایط انتاج منطقى نبوده، از این نظر دچار مغالطه شدهاند.
بیان مغالطه این است كه: قرطبى در تفسیرش مىوید بر مریم علیها السلام وحى نازل شد، فرشتهها بر او فرود آمده وبا او سخن گفتند ومریم نیز آنان را مشاهده كرد وبا آنان سخن گفت وهركس كه وحى بر او نازل شود وسخنان فرشتهها را بشنود واز گفتار شفهى به شهودى برسد پیغمبر است، پس مریم علیها السلام پیغمبر است.
مقدمه اول این قیاس درست است، یعنى مریم علیها السلام نه تنها به صورت شفهى با فرشتهها سخن گفتبلكه مشهودا فرشتهها را دید وبراى او متمثل شدند. اما مقدمه دوم یعنى كبراى قیاس، كه مىگوید هركس فرشته را دید و وحى را تلقى كرد پیغمبر است، كلیت ندارد، زیرا پیامبر كسى است كه تنها با فرشتگان در مسائل جهان بینى ومعارف رابطه دارد وسخنان آنها را مىشنود و...، بلكه در مسائل تشریعى نیز رهآورد وحى را تلقى مىكند. شریعت را از فرشتهها دریافت مىگند ومسؤولیت رهبرى جامعه را به عهده مىگیرد واحكام مولوى را فرا گرفته وبه مردم ابلاغ مىكند.
همسر ابراهیم خلیل(ع)
در داستان ابراهیم خلیل سلام الله علیه همانگونه كه خلیل الله با فرشتهها سخن مىگوید، وبشارت ملائكه را دریافت مىدارد همسر او نیز با فرشتهها سخن گفته وبشارت ملائكه را دریافت مىكند.
ذات اقدس آله در زمان كهولت وپیرى خلیل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. كه این بشارت الهى، به همان شكلى كه توسط ملائكه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نیز اعلام گردید. هنگامى كه ملائكه به حضرت ابراهیم(ع) گفتند:
فبشرناه بغلام حلیم (33)
ابراهیم سلام الله علیه فرمود:
ابشرتمونی على ان مسنی الكبر فبم تبشرون (34)
آیا به من نوید مىدهید در حالى كه مرا پیرى رسیده است؟ حضرت این سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلكه به عنوان «استعجاب» گفت. معناى استعجاب آن است كه انسان به لحاظ شگفتانگیز بودن واقعهاى بادید تعجب بدان مىنگرد. در این جا ابراهیم خلیل(ع) عرض كرد: خدایا من نه تنها پیر شدهام بلكه، پیرى به سراغ من آمده است. یعنى یك وقت انسان پیر مىشود ودوران شیخوخت را مىگذراند ومىگوید «قد بلغت من الكبر» (35) یعنى من، به پیرى رسیدم. ولى زمانى از پیرى نیز مىگذرد وبه دوران فرتوتى پاى مىنهد كه در این حال مىگوید «قد بلغنی الكبر» (36) یعنى پیرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مىدهید؟ فرشتهها گفتند:
بشرناك بالحق فلا تكن من القانطین (37)
یعنى این تبشیر ما باحق همراه است وگزاف نیست، چون فرشتگان در صحبتحق سخن مىگویند ودر لباس حق حرف مىزنند. لذا حرف «باء» در «بالحق» خواه به معناى صاحبتباشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش این است كه گفتار ما در لباس حق، یا در صحبتحقیقت است وما گزاف نخواهیم گفت وتو اى خلیل الله ناامید مباش. آنگاه ابراهیم خلیل(ع) فرمود:
و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)
حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نیست، بلكه با هدایت ورهبرى نیز سازش ندارد. بنابراین نه تنها هیچ پیامبرى ناامید نخواهد بود بلكه هیچ مؤمن ومهتدى نیز ناامید نمىشود.
معناى ناامیدى آن است كه انسان گمان كند به جایى رسیده است كه از خدامعاذ الله ساخته نیست كه مشكل او را حل نماید. این یاس در حد كفر است، وهیچكس حق ندارد ناامید باشد.
این خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشتهها به خلیل حق...، معادل همین برخورد با همسران حضرت نیز مطرح شده است، قرآن كریم مىفرماید:
و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب (39)
یعنى هنگامى كه فرشتهها با خلیل حق سخن مىگفتند همسر او نیز حضور داشت وایستاده بود وضحكى داشتبراى «ضحك» در تفاسیر دو بیان آمده است، یا به معناى سرور وخوشحالى ویا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده دادیم او را به اسحاق واز پس اسحاق، یعقوب را. یعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه یعقوب هم، به تو مىدهیم. سپس همسر خلیل الرحمان عرض كرد:
قالتیا ویلتی ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشیء عجیب قالوا ا تعجبین من امر الله رحمت الله و بركاته علیكم اهل البیت انه حمید مجید (40)
یعنى آیا من مادر مىشوم در حالى كه خودم فرتوت وسالمند وكهنسالم، وهمسرم نیز پیرمردى فرتوت وكهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آیا از رحمتخدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى كه رحمتخدا، وبركات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از این بركات عینى، بىشمار دیدهاید!
عظمت زن در فرهنگ وحى از این ارزیابى روشن مى شود كه در فرهنگ وحى از زن به عظمتیاد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجیل، تورات وصحف خلیل الله نیز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن وبشارت آنها را دریافت كردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، وسخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است كه زن نیز همانند مرد در همه این صحنهها سهیم بوده واگر پدر پیامبرى، با ملائكه سخن مىگوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن كریم از زنان یاد مىكند، مادر مریم ویا خود مریم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفیا قرار مىدهد. به عبارت دیگر در بین مردم جهان اینها هم مانند انبیا واولیاى خاص جزو اصفیاى الهیند. خدا در قرآن مىفرماید:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین، ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم (41)
به یقین خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى كه بعضى از آنان از بعض دیگرند، وخداوند شنواى دانا است.
كه منظور از این عمران آن عمرانى است كه پدر مریم است، نه عمرانى كه پدر موسى است چون عمرانى كه پدر موسى است اصلا نامش در قرآن كریم نیامده. بعد خداوند مىفرماید:
اذ قالت امرات عمران رب انی نذرت لك ما فی بطنی محررا (42)
چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.
خداوند این دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.
در نهج البلاغه نیز مىخوانیم كه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درباره فاطمه زهراسلام الله علیها مىفرماید:
«قل یا رسول الله عن صفیتك صبری» (43)
امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خطاب مىكند: یارسول الله، این صفیه تو یعنى این بانویى كه صفوه تو، مصطفا وبرگزیده توست رحلت كرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفیه یاد مىكند یعنى صفوة الله است، مریم هم صفوة الله است، مادر مریم اهل عمران بود، یعنى عمران كه پدر مریم استسر سلسله این خانواده به شمار مىرود، و وابستگان این خانواده را آل عمران مىگویند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.
1. تحریم، 10
2. انفال، 27
3. تحریم، 11
4. نازعات، 24
5. قصص، 38
6. اعلى، 1
7. فرقان، 10
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25
9. تحریم، 12
10. اعراف، 164
11. طه، 96
12. اعراف، 175
13. انعام، 124
14. آل عمران، 137
15. آل عمران، 44
16. همان.
17. آل عمران، 37
18. آل عمران، 42 و 44
19. آل عمران، 45
20. مریم، 17 و 18
21. مریم، 19
22. آل عمران، 38
23. تحریم، 12
24. مائده، 75.
25. انبیاء، نحل، 43; و در سوره یوسف، 109 تا (نوحى الیهم)
26. نساء، 69
27. نهج البلاغه فیض، نامه 31، ص 936.
28. آل عمران، 38
29. مریم، 5 و6
30. آل عمران، 39
31. آل عمران، 41; مریم، 10
32. بقره، 260
33. صافات، 101.
34. حجر، 54.
35. مریم، 8.
36. آل عمران، 40.
37. حجر، 55.
38. حجر، 56.
39. هود،71.
40. هود،72 و73.
41. آل عمران،33 و34.
نظرات شما عزیزان:
|